پیچیده اما ساده مثل بارون

ساخت وبلاگ
به نام خداتولد رضا پسرعمویم را تبریک گفتم وبه بستگان دیگر هم اطلاع دادم وتولد نواسیری را وهمچنین تولد علی ذرتی همسایه ی مان را؛ با اینکه حالم مساعد نیست اما در ذهنم بود که پیامک را بفرستم در اولین دقیقه شروع روز بعنوان اولین نفر؛ برای عزیزانم خیلی مهم است این توجه- شنیدم برادر عبادی فوت کرد؛ اخیرا بیمارشده وبستری بود؛ از امیر وحافظ و فواد وامیرحسین خیلی عذر خواهی کردم که نتوانستم برم مراسم آنها وتسلیت گفتم- سالار؛ مادرم؛ زیبایی؛ نیرومندی ودوستان دیگری مرتب پیگیر حالم بودند که از یکایک آنان متشکرم- عمران احوال پرسی کرد وپیام داد که نزد دکتر بوده وگویا بیماری صعب العلاج او برگشته؛ بسیار متاثر شدم وآرزوی سلامت وبهبودی برایش دارم- دادخواه اطلاع داد بنا دارند فردا دیدن آقا بروند که تشکر فراوان کردم از توجهشان- جنتیان بسیار نگران خواهرش بود واز ترس او گفت ومشکلاتی که ممکن است مترتب باشد- خواهرم اطلاع داد کفش او که از جعفری گرفته بود رسیده و زیبا وراحت بود؛ تشکر کرد- اژدری در مورد اقدام اجرای احکام به اخطار به کفیلش گفت که متنی نوشتم تا کفیل او به اجرای احکام بفرستد تا شاید پیش از ضبط وجه الکفاله وتا رسیدگی دادگاه اعسار موضوع متوقف شود- حسین اطلاع داد بالاخره نامه اش از معاون اول به معاونت فرهنگی نهاد ریاست جمهوری ارجاع شده وامیدواراست راهی برای کمک وتظلم خواهی اش بیابد- ساجدی هم برای فروش خانه اش مجددا مشورت کرد. پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 62 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 15:58

به نام خداتولد بهزاد نیا را تبریک نوشتم و یک حسی به من میگفت او منتظر پیامک من است که چند سال است برایش میفرستم؛ حالم چندان مساعد نبود به آرمان گفتم سر ساعت ۱ دقیقه بامداد برایش بفرستد؛ عصری سالروز ازدواج مرتضی وهمسرش را هم به دوتای آنها تبریک گفتم؛ خوشحال میشوند- امروز اعضای کانون بازنشستگان دانشگاه با محوریت دکتر دادخواه به دیدن پدرم رفتند؛ هم خود دکتر خوشحال بود وهم خانواده و حتما پدرم هم؛ بسیار تشکر کردم از لطفشان- با امینی صحبت کردم برای کار پدرم وبالاخره برایم احراز شد چندان با شهرداری نمی تواند پیش برود وتوصیه کردم به خانم قیم محول کنند که گویا خواهرم هم صحبت کرده وبه بعد از عید موکول شد- خسرو پیام دادو نگران حالم بود واصرار کرد وخلاصه آمد سری زد به من؛ نا البته نداشتم حرف بزنم وساعاتی بود ورفت؛ از دلسوزی اش تشکر کردم- عمران پیام داد که دکتر رفته وبیماری اش تشدید شده نای صحبت نداشتم اما پیام دادم که توکل به خدا کند وان شاالله بهبود می یابد؛ گویی حال روحی مناسبی نداشت وکاملا درک میکنم؛ بهبودی او آرزوی من است- مادرم هم مرتب احوال پرسی میکند که تشکر دارم- مجید دوست جوانم با اصرار درِ خانه آمد وتخم شربتی آورد که استفاده کنم؛ خوردن این داروهای مقوی گیاهی با طعم های متفاوت رنج مضاعفی است؛ از توجهش بسیار متشکرم- دکتر سعید با همسرم تماس وتجویز به داروهایی کرد که تهیه کردم و آزمایش خون خواست که بناشد فردا آزمایشگاه قبول زحمت کنند بیایند خانه انجام دهند- تلفنی تماس های متعددی هم امروز به من میشد که اصلا صدا که نداشتم هیچ؛ نای پاسخ دادن نداشتم وبه زور پیامک میزدم- آمین امروز با مادرش رفته بود سرکارش؛ بنظرم اولین بار بود با او رفته بود؛ گویا تحویلش گرفته اند حسابی؛ معمولابچه که در پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 65 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 15:58

به نام خداتولد رضا اشرفی را تبریک گفتم؛ خوشحال شد- مهندس پیامی فرستاد وهمانطور که حدس میزدم منتظر پیامک من در اولین دقیقه شروع روز بوده وخیلی خوشحال بود؛ امروز هم برای چندین نفر از دوستان که عزیزی را از دست داده ویا به آن مرحوم وابستگی عاطفی بیشتری داشتند در آخرین پنجشنبه سال پیامکی فرستادم ویادشان را گرامی داشتم؛ انبوهی از پیام های محبت آمیز که حالشان تغییر کرده به سوی من آمد که اصلا بیماری را فراموش کردم؛ دنیا با همین کارها واتفاقات به ظاهر ساده شیرین است وزیبا- مادرم به دیدار اموات رفته و سری هم به مسعود زد وگفت کتیبه هنوز نصب نشده وبه آقای جاسمی پیام دادم که گفت شنبه انجام میشود ان شاالله- صبح هم آمدند وآزمایش گرفتند وعصر پاسخ آمد که برای دکتر حسین ودکتر سعید فرستادم وگفتند نگرانی از گلبول های سفید رفع شده ونیاز به بیمارستان نیست والبته امروز کمی حس میکنم بهترم- امروز هم دوستان وعزیزانی حالم را پرسیدند که از آنان بسیار متشکرم- احمد هم دائم تماس میگرفت با آرمان صحبت کرد ومطلع شد بیمارم احوال پرسی کرد؛ فاطمه دختر کوچکش هم گفت سرماخورده و افتاده- یکی از منسوبینم ۲۰۰ هزار تومانی های نو که اخیرا پس از ۱۵ سال توزیع شده برایم گرفت وآورد تشکر کردم؛ کارهای تعویض روغن ماشین هم که حدود۱۰۰۰ کیلومتر دیر شده ویادشان نبود هم رفت انجام داد وبعد با خواهر وخواهر زاده اش وآمین مسافرت رفتند؛ خیلی دلم برایشان تنگ شده بودولی به لحاظ بیماری نمیتوانستم ببینمشان؛ برایشان شادی وآرامش آرزو دارم- عصر درست مانند همه سالها که از نیمه اسفند تا پایان فروردین منتظر انواع خبرهای فوت هستم چند خبر فوت به من رسید که اوج آن مهران دوستم خبر داد خاله اش که مادر همسرش هم هست فوت کرده؛ متاثر شدم وتسلیت گفتم وچون پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 67 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 15:58

به نام خداخواهرم وامش را گرفته بود برای من فرستاد؛ تشکر کردم- شوهر خواهرم اطلاع داد که با تماس تلفنی از جانب صدا وسیما در حال کلاهبرداری از او بوده اند که زود متوجه شده وتلفن را قطع کرده است؛ شانس آورد؛ این همه هم هشدار به مردم میدهند اما باز گروهی توجه نمیکنند متاسفانه- امروز هم آنتن دهی گوشی من هم از بین رفت وفعلا دائر نشده وبعد دوستان موبایل فروش اطلاع دادند که امری عمومی است وبنظرم باید دولت فکری کند بخصوص برای کسانی که مثل ما در سامانه گمرک هم اظهار کرده ایم ولی دولت نمیداند چه کند؟-سری به جعفری دوست جوانم زدم وبرای یکی از منسوبینم هدیه ای خریدم وبرای خواهر محترم هم؛ برای همسر جان هم گرفتم که خیلی خوشش آمده بود؛ مقداری وسایل پروتوئینی هم خریدم که فروشگاه خوبی بود وهمیشه از کنار آن رد میشدم ومجال نمیشد که بروم- حبیب تماس و احوال پرسی کرد-حسین هم تماس وهمچنان پیگیر شکایت وشکایت کشی کرد- نسرین خانم هم با نااعتمادی به وکلایش در پی عزل وکلایش بود ودرپی وکیل جدید بود- امروز دکتر غفوری فرد؛ استاد عبدالله انوار؛ دکتر آذین نماینده اسبق رفسنجان فوت کردند؛ غالباً از نیمه دوم اسفند ماه هر سال تا پایان فروردین با طلیعه ی بهار فصل فوت هنرمندان؛ اصحاب سیاست وافراد حساس هست ومن هرسال نگران اشخاص وپیشکسوتان هستم؛ امیدوارم در این فصل نیز با کمترین فوت- که البته مرگ حق است ومشیت الهی هم- بگذرد-دامادِ دیانا از اوضاع بد مالی وارزی گفت - علی ثبتی هم دوست دوران راهنمایی اش فوت کرده بود که تسلیت گفتم ویادداشتی از خاطره با او نوشته وبه اشتراک گذاشته بود که متاثرم کرد- در مسیر شب؛ یک ماشین با پلاک گناباد دیدم وتا آمدم سوال کنم رفتند؛ جالب بود؛ گناباد دست از سر من بر نمیدارد ظاهرا-زرگانی در کربلا پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 63 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 22:47

به نام خداسری به احمدی زدم و بدهی ام را دادم وبرای بهره گیری از امتیازات ایران کارت بنا شد بعدا ماه دیگر کارت ها را ببرم وبکشم؛ همینطور بدهی ام به جعفری هم تسویه شد؛ حال وحوصله اینکه بدهی داشته باشم ویادداشت کنم تا ماه بعد یادم نرود را نداشتم وهمچنین شب عیدی هم پول نقد بیشتری داشته باشند که کاسب اند- سری هم به میرصادقی زدم و گوشی ام را درست وبه روز کرد- دادخواست برای امید و امین نوشتم برای تقدیم به دیوان عدالت اداری که فردا هماهنگ کنند وبروند از دفتر خدمات قضایی بفرستند با مدارک لازم ومستندات برای رجیستری گوشی موبایلشان که وکیل محترمی فرموده بودند هفت میلیون تومان حق الوکاله برای هرکدام می خواهند وتوصیه کردم خودشان اقدام کنند ترجیحاً- احوال پرس مادرم شدم وبچه ها که خوشحال شدم- اشفعی از پیگیری کاری که دنبال میکرد گفت وخوشبختانه حل شده؛ خوشحال شدم- امیری برای چک هایی که در سررسید کشیده و نگران آن بود که روز تعطیل است گفت؛ استرس زیادی داشت گفتم مشکلی نیست وکافی است در آن تاریخ پول در حسابش داشته باشد؛ تشکر کرد از آرامش حاصله- یاسان شنیدم که حالش خوب نیست وکسالتی دارد پیام دادم واحوال پرسی کردم؛ خوشحال شد- شاهین دوست ابوذر از رفتن من به آسایشگاه مجددا تشکر کرد و خواست آسایشگاه دیگری هم که بسیار وضع نامناسبی دارد برویم که توان دیدن آنها را ندارم- دادخواه در مورد امکان سرزدن کانون بازنشستگان به آقا گفت وبنا شد به من اطلاع دهند وعکسی از من خواست که برایش فرستادم وگفت چندان عوض نشده ای؛ ایشان یکی از خاطرات دوران نوجوانی من است که همکار پدرم بودند- حسین دوست جوانم از پیگیری هایی که فردا باید انجام دهد گفت وزمان نداشتن او- امروز خبری دال بر ارتباط وتوافق برای رفع مشکلات بین عربستان وا پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 22:47

به نام خداساجدی برای فروش خانه اش گفت؛ بسیار مناسب است وقیمتی هم؛ دوست داشتم آن را بخرم که پول لازم را ندارم؛ به حسین هم گفتم ویکی از منسوبینم هم به خواهرم اطلاع داد؛ خیلی حیف است- امروز بالاخره گوشی آیفون که چندروز بود آنتن دهی هایشان قطع شده بود مجددا یک ماه تمدید شد؛ خوب است اما بهرحال باید تکلیف دارندگان آن ها که مسافری وارد کرده اند حل شود اساسی- شعبان زاده تماس ومشورتی داشت که رفتم وسری زدم و مشورتی داشت که آنچه میدانستم راهنمایی کردم- امین هم گوشی ام را برای نصب لنز دوربین نزد میرصادقی برد که دیشب یادم رفته بود انجام دهم؛ میرصادقی هم از صبح درگیر کارهای ثبتی خانواده همسرش بوده واز وکیلشان بسیار ناراحت بود واز رفتار اداره ثبت هم بسیار بیشتر که مدت دار بودن وکالت نامه هم مزید بر علت شده بود از من مشورت میخواست عرض کردم که اینها به وکیل خودتان مربوط است ومن دخالتی نمیتوانم بکنم وارتباطی هم با من ندارند ولی اگر اداره ثبت اسناد محل ایراد می گیرند به بازرسی اداره کل یا سازمان ثبت مراجعه کنید وکتبی تظلم خواهی کنید- شرفی هم امروز نگران مفتوح بودن پرونده سیم کارت بود که به نتیجه ای نرسیده و گویا با وکیلشان صحبت کرده وایشان هم گفته بود آنها( واخواه)‌باید دنبال کند نه او؛ این مطلب صحیحی است اما با رعایت همه جوانب بهتر بود وکیل محترم در انجام صحیح وکالت پرونده را حضوری مطالعه میکرد وبررسی میکرد چرا معطل مانده است این داستان؟ که گویا صلاح نمیدانند!!- امید دادخواست را به دفتر خدمات قضایی برده و حدود ۲ ساعتی هم معطل شده اما گویا مسئولان دفتر خدمات قضایی چنین دادخواستی برای گوشی آیفون را تا الان متوجه نشده وندیده بودند وبا مشورت هم به نتیجه ای نرسیده اند و گفته اند برود با وکیل مشورت پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 22:47

به نام خدابا فرانک برای وکالت دادن به وکیل صحبت کردم وبا وکیل هم برای کمک به ایشان برای آخرین مرحله دادرسی که البته شواهد وقرائن همه به ضرر اوست بخصوص نظر رییس قوه قضاییه که اعمال ماده ۴۷۷ شده-حسین احوال پرسی کرد و پیگیر رسیدنم بود واحوالاتم که تشکر کردم- امروز همه وسایل ها را هم در ماشین گذاشتیم و آماده حرکت؛ چند بار عمران گفته بود بسیار مایل است که بنادر گناوه و دیلم را ببیند ومن هم با توجه به وضع ماشین و دوری راه برای رفتن ملاحظاتی داشتم ویک بار گفت دیگر به سن وسالِ من نمیرسد دیدن آنها بسیار متاثرم کرد لذا رفتن را به تعویق انداختم و اورا تا ترمینال رساندم وبا ماشین امیدیه فرستادم و از شهرام خواستم اورا تا دیلم ببرد؛ خوب بود بنظرم اما تصور میکنم چندان این دونفر نتوانسته اند با هم جمع شوند وعمران آخر شب که به امیدیه برگشته بود پیام داد" امروز بدترین روزم بوده"!! وتوضیح بیشتری نداد واز سویی شهرام هم تماس واز ناراحتی های عمران از بدو ورود گفت؛ از مجموع حرفهای شهرام برداشت میکنم که عمران متوجه لطف ومنظور من برای مسافرت او نشده وبرداشت کاملا اشتباهی کرده است؛ حالا باید بیاید بررسی کنم قضیه را- احوال پرس یکی از دوستان شدم که مدتها بود تصویری زیارتشان نکرده بودم؛ خوشحال شدیم؛ گاهی که شرایط متعدد کارهایم باعث میشود که کمتر پاسخ دهم دوستان حمل بر بی توجهی من میکنند که اشتباه است- حسین از پیگیری هایش برای لوایح ودادخواست وکیل گفت؛ امیدوارم دادگاه اقدام شایسته کند وتوجه به مطالب سطحی وکیل او نکند ویادداشت دیگری هم برای معاون اول از شخصی گرفته بودند که فرستادند- تلفنی با امیری در خصوص ملکی که میخواهد بخردو مشورت کرد صحبت کردم وایضاً تولدش را هم تبریک گفتم وکادوی کوچکی فرستادم- سولماز خ پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 1:47

به نام خداشهرام لطف کرد خودش عمران را آورد وعمران همانطور که برداشت میکردم برداشت اشتباهی از فرستادن او به دیدن بندر کرده بود واین همه برداشت های ناصواب کرده بود والبته از شهرام هم ناراحت بود که چرا به من گفته واز من کمی گله داشت اما مستقیم چیزی نگفت ومن هم بخاطر سن وسال او چیزی نگفتم ومراعات کردم- خواهرم وهمسرش برای تولدش؛ دعوت کردند به نهار در تشریفات وتشکر کردم از توجهشان و بعد هم خواهر دیگرم مقداری وسایل خوراکی وچای خرید وهدیه داد که کلی تشکر کردم از توجهش- میلاد آمد ومقداری برنج وروغن آورد که نیمی برنج ها را من خریدم وروغن هم خوب بود مایع-پیش از حرکت کردن عزم کردم سری به مزار رسول حردانی بزنم وفاتحه ای بخوانم؛ از فارس آدرس گرفتم ورفتم در حوالی حمیدیه و قبرستان بزرگی بود وبالاخره با راهنمایی های فارس در تلفن و تصویری بالاخره مزار را یافتم و فاتحه ای خواندم؛ جوان خوبی بود و سالها سختی کشید در زندان و بعد یکی از مدیران وقت زندان عکسی از او در موقع افتتاح زورخانه فرستاد برای فارس فرستادم خیلی متاثر شد و گفت این پیراهن که تن اوست را بعد از رهایی از زندان به او هدیه داده وبسیار از اینکه یاد برادرش بودم تشکر کرد ودعوت به نهار کرد که مجال نداشتم ومیهمان خواهرم هم بودم- بالاخره حرکت کردیم وعمران هم نهال هایی برای کاشت میخواست که از مسیر جاده دزفول با راهنمایی شهیری خریدیم وبسیار خوشحال شد از اینکه تهیه کرده و شهیری را هم دیدم کلی خوشحال شد که پس از مدتها زیارتش کردم و مجال نداشتم بیشتر خدمتش باشم وهمسرش هم تلفنی زنگ زد و گله کرد که خدمتشان نرفته ام که ان شاالله مجال شود بعدا بروم؛ بسیار خانواده شریفی اند- دکتر سعید و اشرفی و ظفری وحسین مددزاده هم جداگانه احوال وپیگیر سفر ورسیدنم پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 76 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 1:47

به نام خدااول صبح رسیدم ودم صبح عملا بسیار خسته شدم وکمی در کنار اتوبان خوابیدم وعمران هم رانندگی کرد؛ اورا تا منزل رساندم وبا اینکه بشدت خواب آلود بودم اما خودم را خانه رساندم؛ آمین هم خواب بود وبغل او خوابیدم و کمی بعد بیدار شد واز دیدن من ذوق زده شد و متعجب وکمی با او سرگرم بودم وتقریباً بیهوش شدم تا ظهر- با اینکه بسیار کسل بودم وخسته از حدود ۱۴ ساعت رانندگی با تغییرات آب وهوایی متعدد ولی برای مراسم درگذشت مادر شکوهمند رفتم و به او وبرادرانش هم تسلیت گفتم؛ خوشحال شدند؛ امیدهم قبل از رفتن گفت برای دیدن آمین می آید که کمی با او بازی کرد ورفت وچون آرمان تنها بود اورا نبرد آنجا- پرواز همسرم هم که صبح بوده گویا کنسل شده بود وشب با پرواز دیگری آمد وامین رفت اورا آورد- ایمانِ نورالدین اطلاع داد که سید محمد برادر سید مهدی گویا سکته مغزی کرده و در بیمارستان بستری شده وبعد از فاتحه خواستم بروم بیمارستان که با پروین خانم صحبت کردم وگفت ممنوع الملاقات است تا ۳ روز؛ آرزوی شفای عاجل دارم -سهیلا خانم هم برای سام گفته بود که سری بزنم وبسیار اصرار داشت ورفتم منزل آنها ولی هرچه زنگ زدم گوشی خودش وسام خاموش بود و حدود نیم ساعتی هم مرتب زنگ زدم که خبری نشد وبعدا در راه برگشت پیام داد ومتوجه شد وگوشی را خاموش کرده بوده وخیلی شرمسار بود که گفتم اشکال نداره و ان شاالله در فرصت دیگری خدمتشان میرسم- شب از داروخانه به من زنگ زدند برای موجودی شیرهای آمین که از امید خواستم و رفت ۳تا شیر تهیه کرد و از یک شرکت پخش هم برای موجود شدن شیر خشک های اصلی ۸۰۰ گرمی اطلاع دادند که ۲ قوطی سفارش دادم تا بفرستند اگر به سرنوشت شیرهای قبلی دچار نشوند وباز دوباره مدتی بعد شیرها را اعاده کنند!!- ساعاتی به حساب وکتاب ه پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 14 اسفند 1401 ساعت: 1:47

به نام خداشب مبعثِ پیامبر اعظم- صل الله علیه وآله- را به همه مسلمانان وعزیزانم تبریک وتهنیت عرض میکنم و مدتی هم به پاسخ به پیامک های تبریک واصله گذشت؛ همیشه برای عزیزان پیام های زیاد ومتعدد تبریک میفرستادم و امشب تصمیم گرفتم پیام نفرستم وببینم چقدر پیام وکیا خواهند داد؟- حسین برای تهیه سیم کارت برای برادرش صادق مشورت کرد و برای فروش سیم کارت مسعود گفتم که قرار شد مشورت کند وبعد خبر دهد- مهدی کاشانی خبر داد که با احمدی توسط برادرش صحبت کرده وقرار شده که بروند حضوری پیگیری کنند- ایرج خان حسابی احوال پرسی کرد؛ تشکر کردم از توجهش- عباس گفت برای اجرای حکم رفته تکاب وبعد غیبت کرده تا بررسی به غیبت- پیگیرشیرهای خشک آمین هم شدم که فروشنده گفت احتمالا پولها را پس خواهد داد ونتوانسته شیر تهیه کند والبته گفت در مسیر گرفته اند که چندان باور پذیر نبود-‌‌ سوالاتی دوستان در فرصت باقیمانده برای نحوه تهیه گوشی آیفون ۱۴ داشتند مثل ارسیا که گفتم تنها ترین راهی که به فکرم میرسد که در فرصت باقیمانده یکی دوروزه گوشی تهیه وببرید تا کشور مجاور وبرگردید ودر سامانه گمرک اظهار کنید؛ واقعا اگر به کسی بگوییم برای تهیه یک گوشی باید از داخل گوشی تهیه وآن را خارج از کشور ببریم وبیاوریم معلوم نیست چقدر باور کنند؟ داستانی شده- غروب برای آمین جشن تولد خانوادگی مختصر گرفته شد وعلی البته کمر درد داشت نیامد؛ خانواده دایی به جز یارا که مبتلا به بیماری شده بود وخواهر رویا وخانواده اش و دوست یکی از منسوبینم به همراه همسرش آمدند؛ از توجه آنها وهمچنین شراره وشهره برای زحمت های فراوانشان متشکرم. پیچیده اما ساده مثل بارون...
ما را در سایت پیچیده اما ساده مثل بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mousavi289o بازدید : 72 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 15:25